معنی نشاسته حیوانی

حل جدول

نشاسته حیوانی

گلیکوژن


نشاسته

آمولن

امولن

ماده مغذى

آبگون

لغت نامه دهخدا

نشاسته

نشاسته. [ن ِ / ن َ ت َ / ت ِ] (اِ) نشا. (منتهی الارب) (زمخشری) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). نشاستج. (زمخشری) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). لباب حنطه. (بحر الجواهر). نشاء. (منتهی الارب). املون. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). ارجوان. (منتهی الارب). آبگون. لباب الحنطه. (یادداشت مؤلف). مغز گندم خیسانیده. لباب الحنطه المغسوله. (از بحر الجواهر). به فتح، نه به کسر، معروف است. چون در ساختن آن دردی مغز گندم در آب می نشانند به همین سبب نشاسته گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). || رنگی سرخ تر از بهرمانی. (یادداشت مؤلف). نشا. نشاستج. ارجوان. ارغوان. (یادداشت مؤلف از نخب الذخائر فی احوال الجواهر للسنجاری ص 4).


حیوانی

حیوانی. [ح َ ی َ / ح َی ْ] (ص نسبی) منسوب به حیوان. از حیوان:
عالم طفلی و خوی حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد.
سعدی.
- قوه ٔ حیوانی، یکی از قوای ثلاثه ٔ نفس آدمی است کار وی عز و جاه و ریاست و ظفر و غلبه وکینه کشیدن باشد و معدن او دل است و قوه ٔ حیوانی بعضی از کارهای او پسندیده باشد و بعضی نکوهیده و بدین سبب این قوه متوسط است میان قوت انسانی [نفس ناطقه] و قوت شهوانی. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- نفس حیوانی،قوه ای است که جسم به اختیار او حرکت کند و چیزها بحس دریابد و نفس طبیعی و نفس نباتی که خادم اویند و دوازده خادم دیگر نیز دارد که آنها غضب و شهوت و حواس ده گانه اند پنج ظاهری و پنج باطنی. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
|| گوشت مأکول اللحم و آنچه از حیوان بهم رسد از شیر و ماست و کره و کشک و پنیر و روغن. و این اصطلاح عاملان افسون خوان است. (آنندراج) (از غیاث):
کند چو شیخ ز حیوانی اینقدر پرهیز
بحیرتم که چرا در لباس پشمین است.
مخلص کاشی (از آنندراج).


نشاسته گیری

نشاسته گیری. [ن ِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) نشاسته گرفتن. نشاسته گری. || (اِ مرکب) کارخانه ٔ نشاسته گیری. آنجا که از گندم نشاسته گیرند. (یادداشت مؤلف).


نشاسته گری

نشاسته گری. [ن ِ ت َ / ت ِ گ َ] (حامص مرکب) عمل نشاسته گر. (یادداشت مؤلف). نشاسته ریزی.


نشاسته ریزی

نشاسته ریزی. [ن ِ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) عمل نشاسته ریز. || (اِ مرکب) ابزار و آلات گرفتن نشاسته از گندم. || جائی که در آن نشاسته گیرند.

فرهنگ معین

نشاسته

نشانده، کاشته، تعیین کرده، منصوب. [خوانش: (نِ تَ یا تِ) (اِمف.)]

(نِ تِ) (اِ.) ماده ای است سفید و بی بو و بی مزه تهیه شده از گندم یا سیب زمینی که هم استفاده خوراکی دارد و هم برای آهار دادن پارچه و ساختن چسب و... به کارمی رود.

فرهنگ عمید

نشاسته

گردی سفید، بی‌بو، بی‌مزه که برای آهار دادن پارچه و ساختن پودر و چسب و پختن بعضی خوراک‌ها به کار می‌رود. در طب نیز استعمال می‌شود،

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

نشاسته

آمیلوم

معادل ابجد

نشاسته حیوانی

901

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری